محمد مانيمحمد ماني، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
ریحانهریحانه، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

اندر احوالات ما

جون دلم برات بگه که مامانی رخساره ٢ هفته پیش که اگه اشتباه نکنم ٤ یا ٥ آذر ماه بود بلاخره در بیمارستان ابن سینا عمل کرد و خدا را شکر حالا حالش خیلی خوبه؛ البته حسابی ضعیف شده ولی انشالله که به زودی روبراه میشه . آخر هفته که مامانی رخساره مرخص شد من و شما و خاله و بعد هم بابایی رفتیم خانه مامانی و بابا هم شب آمد. شما که حسابی آتیش سوزوندی و پسر بودن خودت را هم مدام به سبا ثابت میکردی بعد از ظهر آن  روز عموم و زن عمو منیرم آمدند عیادت مامانی که تا زن عموم را دیدی دویدی جلو و گفتی سلام(اینم قیافه من آن موقع بود یه زن عمو زن عمویی هم  میگفتی که بیا و ببین  موقع رفتنشون هم عمو محمودم از پایین  صدا زد منیر ...
21 آذر 1392

گالری

  شب تاسوعا که با مامانی از هیئت می آمدیم این عکس را انداختیم. مامانی رو دستش بلندت کرده تا من ازت عکس بندازم. شما هم شاد و خندان داری هیئت عزاداران را نگاه می کنی 92/9/1 در راه بازگشت از امامزاده داوود کنار رودخانه نگه داشتیم و عکس انداختیم. به دستات نگاه کن.................. یه سنگ دستت................ سنگها را برمیداشتی و مینداختی تو آب پسرم برای اولین بار برف بازی کردی!.............. آخه تو منطقه ما زیاد برف نمی آید و وقتی هم میاد خیلی نمیشینه چون تقریبا  تو مرکز شهریم . البته ما که بچه بودیم خیلی برف می آمد و میشست ولی حالا دیگه نه................فقط آلودگی داریم دستای کوچولوت در اثر برف ب...
5 آذر 1392

گــــــــــــــــــــــــــــــــل مامان

دوشنبه شب بود که از مشهد آمدیم و سه شنبه ٧ آبان شب بابایی عباس مهمان خانه مان شد و روز بعد که بیدار شدی ازم پرسیدی بابایی کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم گفتم رفته سرکار ................ بعد ازم پرسیدی؟ رفته خاله رو ببینه .............................................. ومن بعد از حیرت و لبخند سعی کردم برات توضیح بدم سرکار هر کس یه جای خاصی است و شغل ها و مکانهاش با هم متفاوته. چهارشنبه ٨/٨ اولین جلسه باشگاهم بود البته بعد از سه جلسه غیبت  و شب هم عمه فاطمه عمه بابا مهمان خانه مان بود و من قبل از آمدن عمه برای شما گفتم که چه کسی مهمان ماست . عمه که از راه رسید شما پایین خانه مامانی بودی برحسب اتفاق عمه هم نیت داشت اول سری به مامانی زهره بزن...
3 آذر 1392
1